به یک جایی از زندگی که رسیدی ، می فهمی شاید کسی رو که روزی با تو خندیده از یاد ببری،اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته فراموش نمیکنی.
به یک جایی از زندگی که رسیدی ، می فهمی همیشه وقتی گریه میکنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره ، اما اونی که با تو گریه می کنه عاشقته.
به یک جایی از زندگی که رسیدی ، می فهمی کسی که دوستت داره همیشه نگرانته ; برای همین بیشتر از اینکه بهت بگه «دوستت دارم» می گه «مواظب خودت باش».
و بالا خره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت ، پشت هر«فقط یک شوخی بود»هست.
یک کم کنجکاوی ، پشت «همین طوری پرسیدم»هست.
قدری احساسات ، پشت«به من چه اصلا »هست.
مقداری خرد ، پشت«چه می دونم»هست.
و اندکی درد ،پشت «اشکالی نداره»هست...
برگرفته از کتاب « من و ما! » جلد اول
ارسالی از پرزیسا سادات:http://confused.blog.ir/