کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند...
توی این کتاب آرزوهای سرکوب شده ، استعداد های خفته و اینطور چیز هاست. داستان تلخی داره اما بسیار کتاب جالبیه..
یه تیکه ی جالب از متن کتاب و بسیار تلخ:
آیدا
تای آیدین بود.بی هیچ کم و کاست . خوش خنده و شیطان و پر سر و صدا . کافی
بود سر پدر و مادر را دور ببیند تا خانه را روی سرش بگذارد ، برادر ها
انگشت به دهان وا می گذاشت و آنها را مطیع خود می ساخت . علاوه بر این ها ،
بیش از حد زیبا بود و این خود باعث می شد که پدر هر به ایامی نگران او
باشد . می خواست که آیدا دختری سنگین ، متین ، گنگ و حتی عقب مانده باشد
اما برعکس او با ملوسی ها و گاه با گریه ها ، و حتی با اداهایی که درصورتش
پدید می آورد هر آنچه را که میخواست به دست می آورد .
پدر آن خوی
سرکش و شلوغش را در طول زمان خرد می کرد ، در برابر تمام هیجانات روحی او
می ایستاد ، و از او دختری رام و ارام می ساخت . اما به تنهایی حریف نمی شد
و از مادر کمک می گرفت و از او می خواست که آیدا را در آشپزخانه تربیت کند
. گفته بود اگر میخواهد به او خیاطی بی آموزد در آشپزخانه . حتی اگر می
خواهد گلسازی یادش بدهد در آشپزخانه . و آیدا در آشپزخانه نم می کشید و با
تنهایی وحشت بار خو می گرفت . نه همکلاسی داشت ، نه برای انجام کاری پا از
خانه بیرون می گذاشت ، و نه حتی کسی به خانه ی آنها می آمد . رفته رفته از
برادرها جدا افتاد و خوی غریبانه ای پیدا کرد که در هیچ یک از افراد
خانواده دیده نمی شد . حسرت می خورد به چرخی که در شبانه روز حتما می گشت و
او در هیچ کجای آن جا نداشت ، به سکوت خو می گرفت و آن قدر بی حضور شده
بود که همه فراموشش کرده بودند . انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد . در
یازده سالگی بی دلیل رماتیسم مفاصل گرفت دکتر شوشانیک مقرر کرد که ماهی یک
پنی سیلین قوی بهش بزنند . از آن پس هر ماه یک بار ، به همراه آیدین به
مطب دکتر شوشانیک می رفت، به حالتی تسلیم روی تخت می خوابید و بعد لنگ
لنگان به خانه بر میگشت . در آشپزخانه تنها غذا می خورد ، تنها می شست ،
تنها می پخت ، تنها می خوابید و کلفت غریبه ای را می مانست که مبتلا به
جذام باشد . و هیچ کس نمی پرسید:«آیدا کجاست؟» مگر آیدین ، که پدر فریاد می
زد:«تو را سنه نه؟» بعدها دختری خود خور، صبور، درهم شکسته و غمگین از
خانه ی پدر یکراست به خانه ی شوهر رفت که اسمش آیدا بود.